یکشنبه, 02 اردیبهشت 1397
مقالات دینی اخلاقی
مباحث خانواده
آیه های زندگیپیامبری برای همه عالموَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ،آیه 28 سبا سخنرانی مکتوب
حکایات عبرت آموز
سه عمل برای متوقف شدن در زندگیموضوع :سه عامل در توقف داشتن
وجود مقدّس حضرت امام جعفر صادق(ع)فرمودند: «قَالَ إِبْلِیسُ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِی ثَلَاثٍ لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ مِنْهُ». ابلیس لعنت الله میگوید: من سه کار انجام میدهم که اگر او بعد از آن، اعمال زیادی هم انجام دهد، تا دلش میخواهد نماز بخواند و عبادت کند، بلند شود نماز شب بخواند، مسجد و هیئت برود و ...، دیگر برای من مهم نیست. چون میدانم که اعمالش، مقبول نیست.
«إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ»، در مورد اوّل که بحث زیادی عمل را آورده، مانند این است که فرد میگوید: امروز خیلی موفّق بودیم، زیارت رفتیم، حرم حضرت عبدالعظیم رفتیم، آن نماز را در آنجا خواندیم، موفّق شدیم برویم به دو یتیم هم سر بزنیم و ... یعنی عمل خودش را بزرگ و زیاد میبیند. لذا شیطان با این حربه او را گرفتار میکند، طوری که میگوید: دیگر خدا به من عنایت کرده، من حافظ کلّ قرآن شدم، حافظ نهجالبلاغه شدم، چنین و چنان هستم و ... یعنی مدام خودش را از دیگران بزرگتر میبیند. من فکر میکردم که آقا الآن به او چیزی میگویند تا او را آرام کنند، امّا دیدم او را بد کوبیدند. بعداً به ایشان گفتم: شما این بیچاره را بد کوبیدید! گفتند: اتّفاقاً برای او لازم بود. فکر میکرد از خدا طلبکار است، دیگر چه کسی از من بهتر است!؟ من این همه عمل انجام دادم! بندهخدایی در حال احتضار بود، ولیّ خدایی بالای سر او آمد و او را صدا کرد، البته فقط اسمش را آورد، ما به او میگفتیم: حاجی فلانی، امّا ایشان گفت: فلانی! بگو من مکّه نرفتم، فلانی! بگو من کربلا نرفتم (در حالی که این فرد در همان زمان طاغوت، چند بار به کربلا رفته بود) و ... او هم نمیتوانست خوب صحبت کند و به سختی میگفتم: نرفتم. بعد از این که اینها را گفت، آن ولیّ خدا به او گفت: حالا بگو: اشهد ان لا اله الا الله. دیدیم او که به زور میتوانست حرف بزند، خیلی راحت گفت: اشهد ان لا اله الا الله. آقا گفت: این گیر اینها بود، من همهی اینها را از او گرفتم تا بتواند راحت اشهد را بگوید. چون در ابتدا که به او گفتم اشهد ان لا اله الا الله بگو، نمیگفت. همانطور که اصطلاح است و میگویند: در موقع مرگ لال و بیایمان از دنیا نروی، صلوات. ما هم فکر کرده بودیم که آن فرد لال شده و نمیتواند حرف بزند، امّا آن ولیّ خدا گفت: اینها بود که او را گرفتار کرده بود، من اینها را از او گرفتم تا بتواند بگوید: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله. پس شیطان عمل را جلوه میدهد و بعد هم آن را در نظر من و شما، زیاد میکند. لذا از خدا طلبکار هم میشویم و میگوییم: من نبودم، اصلاً هدایتی نبود و ... فکر میکنیم که نعوذبالله پیامبر شدیم. من هستم که توانستم همه را هدایت کنم و ...، منم، منم، منم. من نبود، فلان دانشگاه راه نمیافتاد، افکار من بود، روش و منش من بود و ... اینطور انسان گرفتار میشود. «وَ نَسِیَ ذَنْبَهُ»، مورد دیگری که شیطان، از آن طریق انسان را اغوا میکند، این است که سبب میشود تا انسان، گناه خود را فراموش کند. لذا میبینی من هزار گناه کردم، امّا یک عمل خوب هم انجام دادم، آن یک عمل خوب را بسیار زیاد جلوه میدهد و آن گناهان زیاد را از یادمان میبرد. حالا یک بار خدا به ما توفیق داده و دست کسی را گرفتیم، یتیمی میخواست ازدواج کند، توفیق شده یک تکه کوچک از جهیزیه او را دادم، فکر میکنم اصلاً من کلّ جهیزیه را دادم! این مطلب همیشه در ذهنم هست و رژه میرود. امّا گناهانم را فراموش میکنم. شیطان میگوید: اگر من موفّق شوم این سه عمل را در فرزند آدم عملی کنم، دیگر برایم مهم نیست چه میکند. «وَ دَخَلَهُ الْعُجْبُ»، سومین مورد هم عُجب و خودبینی است، شیطان میگوید: من عُجب را در او وارد میکنم و از این طریق او را به اغوا میکشانم. از این نمونهها داریم، برخی را دیدید، یک جایی رفته، یک کار امنیتی اطلاعاتی انجام داده، دیگر با این که زندگیاش از هم میپاشد، زنش را طلاق میدهد و ...، باز هم حاضر نیست که پیش بزرگتر، ریشسفید و عالمی برود. چون دیگر خودش را آقا و همه چیز تمام میداند و فکر میکند همه چیز را بلد است، لذا کارش به طلاق هم میکشد. نمیخواهد حرف کسی را گوش بدهد؛ چون دچار عُجب و خودبینی است. یک دلیلش این است: ایشان چند امام معصوم را دیده و خودش هم که از نسل امام حسن مجتبی است، امّا در کبر سن، باز وقتی به امام هادی که سنّ ایشان خیلی از او پایینتر است و مانند نوهی حضرت عبدالعظیم میشود، میرسد، اعمالش را به امام خودش عرضه میدارد و هر سال این کار را انجام میداد. شاید یک دلیلش همین بوده که نعوذبالله به عُجب و خودبزرگبینی گرفتار نشود و نگوید: من که دیگر امامان زیادی را دیدم و ... جابربنعبدالله انصاری خم میشود و دست امام باقر(ع) را میبوسد. در حالی که امام باقر(ع)، کودک بودند و جابر، پیرمردی بوده و به ایشان میگوید: پیغمبر دیدن تو را به من بشارت داد، من را نصیحت کن. با این که جابر خدمت پیامبر بوده، بهترین نصیحتها را از پیامبر شنیده، امّا به امام باقر(ع) این را میگوید. اصلاً یک دلیل این است که اولیاء خدا برای این که دچار عُجب نشوند، هر آن گاهی اعمال خود را به بزرگان عرضه میدارند و از آنها نصیحت میخواهند. در جلسهای که قرّاء را به محضر آیتالله العظمی گلپایگانی برده بودند، ایشان به آنها گفتند: من حمد و سورهام را میخوانم، ببینید درست است یا خیر. آن هم در اواخر عمر شریفشان، آن مرجع تقلید! عُجب ندارد که بگوید: من خودم احکامش را میدانم، من میگویم: اگر در قرائت اینطور شود، این است و ...عُجب، انسان را بیچاره و زمینگیر میکند. برای همین شیطان گفت من در این سه مطلب نفوذ پیدا کنم، دیگر تمام است و کاری به انسان ندارم. انسان باید خیلی مراقب و مواظب باشد. حال، برای این مراقبت باید چه کنیم؟ در این جلسه یک راه میانبر میگویم تا در جلسات آینده به فضل الهی باز در مورد این مطلب صحبت کنیم که چه کنیم تا از دست شیطان در امنیّت باشیم و در پردهای از عصمت قرار گیریم و شیطان نتواند ما را فریب دهد. پیغمبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) یک نسخه به ما میدهند، میفرمایند: «ثلاثة عصموا من ابلیس»، این سه دسته از اغوای شیطان در امان هستند. چه کسانی؟ ۱. «الذّاکرون للّه»، آنها که دائم یاد خدا هستند، نه یاد عملشان. آنهایی که دائم یاد خدا هستند، اصلاً عملشان را دیگر نمیبینند که بخواهند به یاد آن باشند. این که شنیدید اولیاء خدا میگویند: دستمان خالی است، فکر نکنید که تعارف میکنند، اوّلاً که واقعیّت است، چون آنها با این که اعمال زیادی دارند، ولی اعمال بالاتر از خودشان را میبینند، به پیغمبر نگاه میکنند، به امام نگاه میکنند. شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) به آقازادهشان گفتند: میخواهی چه کاره شوی؟ گفت: آقا! میخواهم مثل شما شوم. گفتند: هیچ نمیشوی، چون من میخواستم امام زمان شوم، این شدم (البته این بدین معنی نیست که مدّعی امام زمان بودن شوم، بلکه یعنی میخواستم اعمالم را درست با اعمال امام زمان، معصوم و حجّت خدا تطبیق بدهم)، حالا اگر تو بخواهی عملت را مانند من کنی که هیچ میشوی! این که بیان کردم آن ولیّ خدا بالای سر آن محتضر گفت: بگو نمازی نخواندم، حجّی نرفتم، کربلایی نرفتم و ...، برای همین بود که او را گرفتار در این اعمال میدید و به همین خاطر بود که نمیتوانست شهادتین را بگوید. لذا فرمود: من اینها را از او گرفتم تا بتواند شهادتینش را بگوید. لذا ولیّ خدا عملی برای خودش نمیبیند، برای همین است که میگوید: دستم خالی است. آنچه که میبیند، یاد خداست. این مطلب را هر روز مرور کنید: هر کسی عمل خودش را ببیند، یاد خدا را نمیبیند. امّا آن کسی که دائم یاد خدا را در ذهنش تجلّی میدهد، هیچ موقع عملی برای خود نمیبیند. لذا اولیاء خدا اصلاً اعمالشان را یادشان نیست و نمیبینند، برای همین دائم در یاد خدا هستند. در انسان یا یاد خداست و یا یاد عمل. اگر یاد عملت بودی، یاد خدا نیستی. امشب چه نماز شبی خواندم! خوب گرفتار همان نماز شب هستی. آن روز چه زیارتی رفتیم، عجب زیارتی بود، پس هنوز در آن زیارت، گیر هستی و دیگر یاد خدا نیستی، یاد عمل خود هستی. لذا باید بدانی خدا آن حال را هم به تو داده، مگر برای تو بوده است!؟ پروردگار عالم به تو لطفی کرده و حالی داد و آن روز زیارتت آنگونه بوده، دیگر رهایش کن. آن کسی را که به تو حال داد، بچسب. در مثال مناقشه نیست، عذر میخواهم، مثل این میماند که کسی کلید ماشینش را دست شما داده و میگوید: تا من نیستم دست شما باشد، کلید خانه را هم داده و میگوید: من مأموریت هستم، تو خانهی ما برو و ... بعد شما خانهی به این بزرگی را رها کنی و فقط یک درخت را که دیدی، یاد او کنی! عجبا! این ماشین و خانه که دستت هست، پس چیست!؟ خدای متعال آن میوه را به تو داد، امّا یاد صاحب میوه باش. تو میوه را میبینی، یاد او میافتی!؟ تو هنوز لذّت عبادت در ذهنت است!؟ هنوز در زیر زبانت آن لذّت عبادت باید بماند، یا یاد خدا!؟ ۲. «و الباکون من خشیة اللّه»، آنهایی که از خشیت خدا گریه میکنند و میترسند که نکند از خدا دور شوند و نکند این اعمال باعث شود که از خدا دور شوند. کسی که دائم یاد خداست، میترسد خودش را از دست بدهد، عمل بر سرم بخورد، فلان عمل را میخواهم چه کنم!؟ نماز، حجّ، روزه و ... را میخواهم چه کنم، نکند خودت را از دست بدهم! «و الباکون من خشیة اللّه»، به این معنی نیست که از گناه خودش گریه کند. از ترس این که از خدا دور شود، گریه میکند. بارها بیان کردم ترس از خدا به چه معناست، خدا که نعوذبالله - خیلی عامیانه میگوییم، خدا هم میداند که ما مخلوق و محدودیم و بلد نیستیم حرف بزنیم، خودش میبخشد - لولوخرخره نیست که از او بترسیم. منظور از ترس از خدا این است که بترسیم که از او دور شویم. در مثال مناقشه نیست، مانند عشقهای مجازی، عشقی داشته باشد و بترسد که از او بگیرند. ناخودآگاه گریه میکند که نکند از من بگیرند. خدا را داشته باشی، یاد خدا در تو باشد، از ترس دوری از خدا به گریه بیافتی، در پرده عصمت قرار میگیری و از ابلیس در امان خواهی بود. آن کسی که حضرت حجّت را دارد و میترسد نکند ایشان را از دست بدهد، چنین کسی دیگر عمل را چه کار میخواهد!؟ البته آقا فرمودند عمل کن، من هم عمل کردم، امّا دیگر اصلاً دنبال آن عمل نیستم، فقط رضایت آقا برایم ملاک است و دیگر تمام شد و گیر عمل نیستم. اولیاء خدا اینگونه هستند. شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز و بزرگان دیگر گیر عملشان نبودند و همین که آقا راضی بود برایشان بس بود و خوششان میآمد. نه این که بگویند: ببین عمل من چه عملی بود که آقا هم راضی شد. آنها اصلاً دیگر در آن عمل نیستند. آن کسی که بگوید: عمل من چه عملی بود که آقا هم راضی شد، معلوم است گرفتار همان عُجب و آن عمل شده است. آقا راضی است؟ ممنونم که راضی است، همین. دیگر هیچوقت بیان نمیکند: این که عمل قبلی من اینطور بوده که آقا راضی شدند و با اعمال دیگران فرق میکرد و ... اتّفاقاً آنها که گرفتار عمل میشوند، قیاس میکنند. همین که خدا از من راضی باشد، بس است. برای همین است که میگویند: بالاترین مقام در بندگی و عبودیّت، مقام رضاست. چنین کسی فقط به دنبال رضایت خداست و دیگر گیر اعمالش نخواهد بود، نمیگوید: ببین عمل من چه عملی است که خدا هم از این عمل من راضی است. ۳. «و المستغفرون بالاسحار»، خیلی جالب است، اولیاء خدا این همه اعمال دارند، هیچ کدام از آنها را هم نمیبینند و از دوری از خدا میترسند، امّا با این حال مدام در سحرگاهان و در دل شب، به استغفار و انابه میپردازند؛ یعنی میترسند گرفتار شوند، لذا در دل شب که هیچ کس نیست، مدام استغفار میکنند که خدا! نکند گیر بیافتم، نکند ابلیس حالا که نتوانسته به ظاهر به گناهان آنچنانی من را مشغول کند، حالا بیاید و من را در عملم گیر بیاندازد و این گرفتاری برایم بدتر از گناهان باشد. لذا در این مورد به صلاه در لیل - که خود آن هم فضیلتی است - نمیپردازد، بلکه از استغفار در سحرگاهان صحبت میکند؛ چون گاهی همان صلاه در لیل هم ما را گرفتار میکند - که در اوّل بحث به یکی از این موارد اشاره کردم -چنین افرادی، از شرّ ابلیس در امان هستند. لذا این مطالب، یک راه میانبر برای این بود که از خطورات شیطانی و اغوای او دور بمانیم. خدایا! به اولیاء و انبیائت، به خصّیصین درگاهت ما را به حال این روایت گرانبها و این پرده عصمت قرار بده. لذا یک راه که ما را از شرّ ابلیس در امان میدارد و در پردهی عصمت میبرد، همان ذکر خداست، امّا یک راه این ذکر و یاد خدا از طریق حضرت حجّت(روحی له الفداء) میباشد، پیامبر فرمودند که مصداق «أنّ هذا صراطی مستقیماً»، اهلبیت من هستند. امیرالمؤمنین و آقا جان حضرت حجّت(روحی له الفداء) است. :: دسته : سخنرانی مکتوب
تاریخ : 6 آبان 1396 .:. نظرات : 0 .:. بازدید : 753
مطالب مشابه : |